عشق ورزي خالصانه


 






 

گفت و گو با دکتر مهدي بهادري نژاد، همکلاس دوره دبيرستان شهيد دکتر مصطفي چمران
 

درآمد
 

دکتر مهدي بهادري نژاد در سال 1312 در تهران زاده شد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در همين شهر گذراند و سپس وارد دانشگاه تهران شد. با احراز رتبه نخست در رشته مهندسي مکانيک دانشکده فني دانشگاه تهران، با استفاده از بورس تحصيلي به آمريکا رفت و در دانشگاه هاي «ويسکانسن» و «ايلي نوي» به تحصيل پرداخت. در سال 1343 دکتراي خود را از دانشگاه ايلي نوي در رشته مهندسي مکانيک دريافت کرد. وي از هم دوره اي هاي دبيرستان دکتر چمران بوده است. وي از جمله مؤسسان انجمن اسلامي دانشجويان مسلمان در کانادا و امريکا بوده و تاکنون در مراکز آموزشي معتبري در اروپا و آمريکا به تدريس پرداخته است. دکتر بهادري نژاد که از جايگاه علمي ويژه اي برخوردار است نگاهي دارد به دوران تحصيل شهيد چمران در دبيرستان و دانشگاه که در پي از نظرتان مي گذرد.

آقا دکتر بهادري نژاد لطفاً از نحوه آشنايي تان با شهيد چمران و خاطراتتان از ايشان بفرماييد.
 

بسم الله الرّحمن الرّحيم. من فکر مي کنم کاري که همه مردم مي توانند در هر سني انجام بدهند اين است که زندگيشان را مرور کنند و ببينند چه کساني بر زندگي آنها تأثير گذشته اند. من اين کار را کردم. اگر مجاز باشم اسم ايشان را استاد بگذارم، بايد بگويم دکتر مصطفي چمران، يکي از استادان زندگي من بوده اند با اينکه ما با هم در دوره دبيرستان همکلاس بوديم، ولي از جهات ديگر من از ايشان خيلي چيزها آموختم. اين افتخار و سعادتي بود براي من که در دبيرستان البرز با آقاي چمران آشنا شدم.

آشنايي شما با شهيد چمران از چه سالي آغاز شد؟
 

فکر مي کنم آشنايي ما از سال 30 يا 31 بود. منزل ما چهارراه حسين آباد بود و منزل ايشان هم «سرپولک». ما با همديگر از دبيرستان البرز از همان خيابان حافظ پياده به خانه مي آمديم و روزي دو بار فرصت داشتيم که با همديگر صحبت کنيم. آشنايي ما هم خيلي اتفاقي بود. من هرگز لحظه آشنايي مان را فراموش نمي کنم که با چه محبت و عشقي اول بار با من سلام و عليک کرد. من تازه به دبيرستان البرز رفته بودم، قبلاً شاگرد مدرسه خاقاني بودم و ايشان هم در دارالفنون بودند.

اجازه بدهيد اين سؤال را از جنابعالي هم داشته باشيم که ويژگي اخلاقي بارز شهيد چمران را در آن سال ها در چه ديديد؟
 

به نظر من خصوصيت بارز او «عشقش»بود. واقعاً همه را دوست داشتند و عاشق بودند. عاشق همه، با عشق وافري با همه احوالپرسي مي کرد و اين دوستي ما سال ها ادامه داشت. در دبيرستان البرز با هم بوديم و صحبت ها داشتيم، بعد هر دو وارد دانشکده فني شديم و کنکور داديم. البته ايشان در ورود به دانشگاه تهران شاگرد اول نبودند. آن موقع، دانشکده ها هر کدام کنکورشان مجزا بود. دانشکده فني هم براي خودش يک کنکور جداگانه داشت. من و آقاي چمران به رشته مهندسي علاقه داشتيم ولي در کنکور دانشکده فني شرکت کرديم. دکتر چمران شاگر اول فارغ التحصيلي اين رشته بود. ايشان برق خواندند و من مکانيک و تقريباً کنار همديگر مي نشستيم. آن موقع سه سال اول درس ها مشترک بود.
ما سال چهارم هم درس هاي مشترک داشتيم. خيلي جالب است که من هيچ وقت نديدم آقاي چمران خارج از مدرسه درس بخواند، او درس را سر کلاس فرا مي گرفت و عجيب اين که هميشه بهترين نمره را هم مي گرفت و آخر سر هم رتبه اول دانشکده فني در رشته مهندسي برق شد. البته من هم رتبه اول مهندسي مکانيک شدم اما ايشان معدلش دو نمره با من فرق داشت. يعني اينقدر اختلاف بود بين نمره هاي ايشان و بقيه شاگردان حتي شاگرد اول و خود من.

از اساتيد آن زمان در ارتباط با شهيد چمران چه خاطره اي داريد؟
 

يادم هست که مرحوم مهندس بازرگان در دانشکده درس ترموديناميک به ما مي دادند. ايشان يک امتحان کتبي مي گرفتند و يک امتحان شفاهي، به امتحان شفاهي دو نمره مي دادند و براي امتحان هم دو نفر دو نفر داخل اتاق مي رفتند و امتحان مي دادند. من و شهيد چمران به اتفاق براي امتحان شفاهي داخل اتاق شديم، سال قبل از آن، برادر ايشان، آقاي دکتر عباس چمران در درس ترموديناميک از مهندس بازرگان نمره 21/5 گرفته بود و اين کار سر و صدايي راه انداخته بود که چگونه از نمره 20 کسي 21/5 بگيرد!؟ مهندس بازرگان مي گفت: من دو نمره به جزوه مي دهم و 18 نمره هم براي درس کتبي، اين جزوه عباس چمران آنقدر زيباست که استحقاقش بيشتر از دو نمره است. آن هم با خط زيباي عباس چمران. به هر حال ما سر کلاس رفتيم، مهندس بازرگان به آقاي چمران گفت: من بايد به تو هم مثل برادرت نمره 5 /21 بدهم.

تجربه کاري بيرون از دانشگاه هم با شهيد چمران داشتيد؟
 

بله، ما با هم کارآموزي هايي داشتيم. در سال دوم دانشکده فني، با هم براي کارآموزي به راه آهن مي رفتيم. تابستان ها دوچرخه داشتيم و از دانشگاه تا منزل با دوچرخه مي رفتيم. آن روزها خيابان ها آنقدر شلوغ نبود که نشود دوچرخه سوار شد. آن سال ها، دانشگاه به دانشجوياني که درسشان خوب بود اما وضع مالي خوبي نداشتند، يک کمک هزينه مي داد. يادم هست که من و آقاي چمران از اين کمک هزينه برخوردار شديم.

کمک هزينه چه مبلغي بود؟
 

ماهي 20 تومان. يعني 20 تا تک توماني. نه 20 هزار تومان! يادم هست که مي رفتيم رو به روي لاله زار نو و 20 تومان را مي گرفتيم. با شرکت «ياد» هم که مؤسس آن مرحوم مهندس بازرگان بود، همکاري مي کرديم. اين شرکت کارهاي مهندسي مي کرد. مهندسي برق و مکانيک و... من و دکتر چمران آنجا استخدام شديم و بعد هم براي ادامه تحصيل با استفاده از بورس تحصيلي، از ايران خارج شديم. عکس هاي آن زمان را هنوز دارم. فرودگاه مهرآباد، آن زمان خيلي محقر و کوچک بود. آن موقع مهندس بازرگان و همکارانشان در شرکت «ياد» براي بدرقه ما، به فرودگاه مهرآباد آمده بودند. اين شرکت ياد هم داستاني دارد. واژه «ياد» مخفف جمله 11 استاد اخراجي از دانشگاه بود.

اخراج آن اساتيد به چه دليلي بود؟
 

بعد از کودتاي 28 مرداد سال 32 جمعي از اساتيد را که سابقه فعاليت سياسي داشتند، اخراج کردند. از جمله همين 12 نفري که شرکت ياد را درست کردند. بعضي وقتها مهندس بازرگان شوخي مي کرد و مي گفت: ما وقتي شرکت را درست کرديم، 12 نفر بوديم و بعد يکي از آقايان همراه ما نيامد و ما 11 نفر شديم. ما هم به شوخي مي گفتيم: خوب شد که 20 نفر نبودند و الا اسم شرکت مي شد «شرکت باد!» و ايشان مي خنديد.

از سفرتان با دکتر چمران براي ادامه تحصيل به آمريکا بفرمائيد.
 

بله! من دقيقاً يادم هست که با پرواز «ارفرانس» اول به فرانکفورت رفتيم. من زبان خارجي ام انگليسي بود و دکتر چمران زبان خارجه اش فرانسه بود. ما هر جا که مي رفتيم غذا بخوريم دقت مي کرديم که در ليست غذا گوشت خوک نباشد. به هر حال، چون هوا بد بود، چند شب آلمان مانديم و بعد به نيويورک رفتيم. چند روزي هم در واشنگتن دي سي بوديم و بعد رفتيم به شيکاگو. اخوي بزرگتر آقاي چمران، آقاي مرتضي چمران که از لحاظ سني بين مصطفي و عباس بود، آنجا اقامت داشت و ما به منزل ايشان در شيکاگو رفتيم. از موزه هاي بسيار خوب آنجا مثل موزه «علم و صنعت» که بسيار مجلل و جالب بود، ديدن کرديم. در شيکاگو من و دکتر چمران از همديگر جدا شديم. ايشان پذيرش از دانشگاه تگزاس داشت که برادر بزرگترشان دکتر عباس چمران، از سال قبل آنجا بود و من هم به دانشگاه «ويسکانسن» رفتم. هفته اي يک نامه هم رد و بدل مي کرديم، افسوس که هيچکدام از نامه ها را نگه نداشتم. به وسيله آن نامه ها که با خط بسيار زيباي ايشان و خيلي کوتاه نوشته مي شد، از حال او باخبر مي شدم. ايشان فوق ليسانس خودش را از همانجا گرفت و من هم از دانشگاه ويسکانسن. بعداً دکتر چمران به «برکلي» رفت و من هم رفتم به دانشگاه «ايلي نوي»، دکتر چمران بعدها با خانمي آمريکايي که مسلمان شده بود، ازدواج کرد. من سال 40 يا 41 با چند نفر ديگر از ايلي نوي در شيکاگو به دانشگاه کاليفرنيا در غرب رفتيم و بعد به منزل ايشان در همان «برکلي» رفتيم.
دکتر چمران اسم همسرش را «پروانه» گذاشته بود و دختر کوچک نزديک به يک ساله اي هم داشت که اسمش «روشن» بود. اين دختر بسيار مورد علاقه دکتر چمران بود، خيلي به او دلبسته بود. آن زمان دکتر چمران مشغول اتمام تز دکترايش بود. ما چند روزي آنجا بوديم و در جريان کارها و تحقيقاتش قرار گرفتيم.

آقاي دکتر، چرا دکتر چمران بعد از ارائه تز دکترايش، جذب دانشگاه هاي آنجا نشد؟
 

رسم اين طور بود که هر کس دکترايش را تمام مي کرد، دنبال کار مي گشت. خب مکاتبه مي کرد با دانشگاه هاي مختلف براي کار، البته دانشگاه ها هم ممکن بود به بعضي از افراد پيشنهادهاي متفاوتي بدهند براي جذب متقاضيان. الان درست يادم نيست که دانشگاه «کانزاس» بود، يا دانشگاه «ارکانزاس» از دانشگاه هاي خوب آمريکا که براي جذب دکتر چمران، سمت استادي را به ايشان پيشنهاد داده بودند. مي دانيد که معمولاً شروع تدريس در دانشگاهها با سمت استادياري است که مي شود «آسيستان پروفسور»، بعد «اسوشيت پروفسور» و بعد «فول پروفسور» اما به دکتر چمران پيشنهاد پروفسوري داده بودند که بتوانند بيشترين حقوق را به او بدهند. آنجا رئيس دانشکده اين آزادي را دارد؛ البته اين موضوع را رئيس دانشگاه هم بايد تأييد کند. مي خواهم بگويم اينقدر کار دکتر چمران از نظر علمي بالا بود و توصيه نامه استاد راهنمايش چنان بود که آن دانشگاه حاضر شده بود بيشترين حقوق و بالاترين عنوان دانشگاهي را در همان ابتدا به ايشان بدهد. منتهي دکتر چمران به دانشگاه نرفت و به پيشنهاد و مشورت استاد راهنمايش براي ادامه تحقيقاتش به مرکز تحقيقاتي «بل» رفت. اين مرکز در شمال شرق آمريکاست. استاد راهنمايش به او گفته بود: هر وقت بخواهي مي تواني به دانشگاه بروي، بهتر است حالا کمي به تحقيقات علمي بپردازي.

اما شهيد چمران مدت زيادي در شرکت بل نماند، چه دليلي داشت؟
 

دکتر چمران به دليل فعاليت هاي سياسي اش نمي توانست مدت زيادي به کارهاي تحقيقاتي بپردازد. او فعاليت هاي سياسي گسترده اي در آمريکا داشت و بعد هم به لبنان رفت و مجدداً به کاليفرنيا آمد. اتفاقاً زماني که ايشان از شيکاگو عبور مي کرد، من هم به شيکاگو رفته بودم و ايشان و برادرش آقاي مرتضي چمران را آنجا ملاقات کردم. بعد هم من به ايران آمدم و ديگر تماس مکاتبه اي ما قطع شد.

بعد از پيروزي انقلاب که شهيد چمران به ايران آمدند، در جريان کارها و فعاليت هايشان بوديد؟
 

بله، يادم هست در منزل آقاي دکتر ابتکار و در يک شب عيد، دکتر چمران را که تازه از آمريکا آمده بود بعد از چند سال دوري ديدم و خيلي خوشحال شدم، آنقدر که شب از خوشحالي ديدارش نمي توانستم بخوابم. در منزل دکتر ابتکار، شب هر کدام روي يک تخت دراز کشيديم و ساعت ها حرف زديم و خاطره ها را زنده کرديم.

در سالهايي که در دبيرستان البرز با دکتر چمران همکلاس بوديد، بحث هاي مذهبي هم با همديگر مي کرديد؟
 

بله، نه تنها در دبيرستان البرز، در دانشکده فني هم فرصت هايي داشتيم که با هم بحث مذهبي مي کرديم. يادم هست که يک روز ايشان از من دعوت کرد برويم مسجد مروي و مي گفت: آنجا آقايي منبر مي رود که خيلي خوب صحبت مي کند، برويم پاي صحبت او بنشينيم.
دکتر چمران وقت آزادش را مثل ما صرف درس خواندن نمي کرد. او درس را سرکلاس ياد مي گرفت و بعد وقت اضافه اش را صرف کارهاي عرفاني و مذهبي مي کرد يا به مسجد مي رفت. اتفاقاً آشنايي آقاي سهراب پور هم با من در آمريکا، به وسيله شهيد چمران بود.
دکتر چمران ورزشکار هم بود، يادم هست که مي گفت: در دارالفنون با «تختي» تمرين کشتي مي کرديم. خب تختي قهرمان کشتي بود، اما با او هم سن و سال بودند و به دکتر چمران فنون کشتي را ياد مي داده و خيلي هم همديگر را دوست داشتند.
ممکن است توهم بشود که تختي با شهيد چمران در دارالفنون همکلاس بوده، اما اينطور نبود. موضوع اين بود انتهاي زمين ورزش آنجا ساخته بود. آنجا محل ورزش دانش آموزان بود. اما چون فدراسيون کشتي جايي نداشت، آنجا را ساخته بود. آن وقت اعضاي تيم ملي کشتي مي آمدند آنجا تمرين مي کردند. آن زمان، تنها سالن کشتي کشور آنجا بود. دانش آموزان دارالفنون هم مي رفتند تمرين مي کردند. بنابراين شهيد چمران آنجا با تختي آشنا شده بود. سال ها بعد هم شهيد چمران در رثاي تختي مقاله بسيار زيبايي در آمريکا نوشت.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37